تاریخ را درست باید خواند

(در حاشیه پرده‌دری‌های اخیر فائزه هاشمی رفسنجانی)

اخیراً فائزه هاشمی با امید معماریان مصاحبهای انجام داده و در آن ادعاهایی را مطرح کرده که جا دارد نه در مقام پاسخ به او بلکه به عنوان «عبرت تاریخ» گفتههای او را بررسی کرد

نخست باید این سؤال را مطرح کرد که چرا مصاحبه با او در یک نشریه آمریکایی و به زبان انگلیسی منتشر میشود و سپس متن فارسی آن در رادیو ‌فردا (که بودجه آن توسط دشمنان نظام پرداخت می‌شود) و سایتهای فارسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی ارائه میگردد؟ چند نکته در این مصاحبه وجود دارد که تا اندازهای پاسخ این پرسش را روشن میکند. 

اول اینکه وی به رئیس جمهور ایران توهین کرده است و این موضوع برای غرب مطبوع است چنان که در دانشگاه کلمبیا رئیس آن دانشگاه به تحریک صهیونیستها و بر خلاف شأن دانشگاهی و اصول دیپلماسی به رئیس جمهور ایران که نماینده رسمی یک ملت است، توهین کرد. در جریان حضور رئیس جمهور در اجلاس حقوق بشر در سوییس نیز جمعی از صهیونیستها با توجه مواضع ضدصهیونیستی آقای دکتر احمدینژاد، سعی کردند سخنرانی ایشان را به هم بزنند و این کار را با توهین و حرکات وقیح انجام دادند که البته ناکام ماندند. این رسم غرب و صهیونیستهاست که با آزادیخواهان و مدافعان واقعی حقوق انسانها چنین برخورد کنند.

دوم اینکه وی در سخنانش دم از رویارویی «اکثریت» جامعه با نظام جمهوری اسلامی زده و مدعی شده پس از فتنه سال گذشته، اکنون مردم خواهان تغییرات بنیادی در ایران هستند. معنی این حرف چیزی جز تغییر نظام جمهوری اسلامی نیست و این همان خواستهای است که سی سال است غرب و به ویژه آمریکاییها مطرح کرده و دنبال میکنند. اینجا هم فائزه هاشمی درست بر طبق نظر و خواست دشمنان ملت ایران سخن گفته است و بدیهی است که دستگاه تبلیغاتی غرب و صهیونیستها همیشه جای خالی برای این گونه نظرات دارند. در جریان اعطای جایزه نوبل به شیرین عبادی هم روشن بود و بعداً روشنتر هم شد که هدف، استفاده ابزاری از او برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی است.

سوم، فائزه هاشمی از تداوم «جنبش سبز» در سطوح بالاتر و گستردهتر سخن گفته است. این سخنِ گزاف تنها برای امیدواری کاذب معدود افراد باقیمانده در گرد سران فتنه در داخل و خارج از کشور است! یعنی قصد بر این است که حامیان خارجی فتنه را که اکنون بنابر تحلیلهایشان متوجه شدهاند آن طرح شکست خورده، همچنان به حمایت وادارد. 

چهارم آنکه، چنان که همه میدانند، برادر وی، مهدی هاشمی از ماهها پیش به خارج از کشور گریخته و عمدتاً لندن نشین شده و از آن جا علیه نظام مشغول فعالیت است و شاید وی در انتشار این مصاحبه در یک نشریه آمریکایی نقش اصلی را داشته است. مصاحبهکننده، امید معماریان، یک عنصر ورشکسته ضدانقلابی است که در غرب کسی به او اهمیتی نمیدهد، تا چه رسد به اینکه چیزی از او را چاپ کنند. این امر روشن میکند که کسانی با استفاده از امکانات مختلف در داخل و خارج از کشور، مشغول فعالیت علیه نظام هستند و جای بسی تعجب و تأسف است که همراهان نظام چشم خود را بر این موضوع بسته و با میدان دادن و حتی جانبداری از بستگانشان، در عمل فضایی را برای فعالیت چنین عوامل مخربی فراهم کردهاند. 

دومین سؤال، چرایی اصرار در مقابله با نظام است. اینجا لازم است کتاب تاریخ انقلاب و بخصوص سالهای آغازین پس از پیروزی را ورق بزنیم. خانواده لاهوتی از پیش از انقلاب به سازمان مجاهدین خلق گرایش زیادی داشت و حتی خود مرحوم شیخ حسن لاهوتی به آنان کمک میکرد. بعد از پیروزی انقلاب، که سازمان مذکور مدعی سردمداری جنبش اسلامی مردم بود و حکومت را حق خود میدانست، به طرق مختلف شروع به نفوذ در بخشهای مختلف اداری و نظامی نمود و به یارگیری از میان مردم و شخصیتها پرداخت. سران سازمان چنان شیفته قدرت شده بودند که از هیچ ترفندی برای رسیدن به آن فروگذار نمیکردند و حتی برای ایجاد اختلاف میان شهید بهشتی و امام (ره) دست به کار شدند و به آن شهید بزرگوار پیشنهاد دادند اگر رهبری انقلاب را به دست بگیرد، سازمان با او بیعت میکند! برخورد هوشمندانه شهید بهشتی و طرد آنان موجب شد که سران سازمان کینه‌ی سختی به دل گرفته و برای ترور ایشان برنامهریزی کنند که سرانجام این برنامه نیز عملی شد. به هر حال، با گذشت زمان خانواده لاهوتی بیش از پیش به سازمان گرایش پیدا کردند و وحید لاهوتی، ( پسر مرحوم  لاهوتی)، رسماً عضو سازمان بود.

پس از ماجرای 30 خرداد 60 و شورش مسلحانه عوامل سازمان به قصد قبضه قدرت و حتی حذف فیزیکی امام(ره)، نیروهای انقلاب در صدد ریشه کنی آن فتنه برآمدند. در جریان این وقایع وحید لاهوتی هم دستگیر شد.         آقای حسن لاهوتی، پدر وحید، با موضعگیری تند علیه این دستگیری، شهید لاجوردی را تحت فشار گذاشت تا وحید را آزاد کند و شهید لاجوردی هم او را به آرامش دعوت کرد و توضیح داد که دستگیری وحید میتواند موجب جدا شدن او از فرقه رجوی شود و نجاتش دهد اما حسن لاهوتی از طرق مختلف به اعمال فشار ادامه داد. این فشارها بیشتر در دفاع از منافقین صورت میگرفت و وحید لاهوتی تنها بهانهای بود برای توجیه پیگیریهای وی. ناگفته نماند که وحید دو برادر بزرگتر هم داشت به نامهای حمید و سعید که آنها هم غیررسمی مدافع و هوادار سازمان بودند و پدرشان را در اعمال فشار به شهید لاجوردی برای عدم برخورد با اعضای سازمان همراهی میکردند. این دو برادر دامادهای خانواده هاشمی رفسنجانی بودند؛ یکی همسر فاطمه و دیگری همسر فائزه. وحید لاهوتی با فریب دادن مأموران دادستانی توانست خودکشی کند و این خودکشی بیش از هر چیز، ناشی از تضادهای فکری ایدئولوژی التقاطی سازمان بود. شیخ حسن لاهوتی نیز خودکشی کرد.

روایت مرگ وحید لاهوتی و حسن لاهوتی را صادق طباطبایی چنین نقل کرده است: «اگر بخواهم صادقانه نقل کنم، برای من هیچ نکته ابهامی در مورد مرگ آقای لاهوتی وجود ندارد و همه اجزای آن برای من روشن است. شب قبلش من و احمدآقا منزل آقای لاهوتی بودیم، البته دومین شب متوالی بود که آنجا بودیم. صبح آن روز یک سر رفتم اداره و برگشتم. آقای لاهوتی خیلی عصبانی بود و می‌خواست علیه آقای بهشتی سخنرانی بکند. احمدآقا گفت: حواست‌ باشد که آقای بهشتی عملاً رئیس شورای انقلاب بوده است و انتقاد از او نباید به انتقاد از شورای انقلاب منجر شود، چون امام روی شورای انقلاب حساسیت دارند. اگر می‌توانی حساب آقای بهشتی را از شورای انقلاب جدا کنی، برو و سخنرانی کن. اگر نمی‌توانی، صلاح نیست. پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آنجا بودیم و بعد آمدیم. وقتی آقای لاهوتی خانه نبود، از طرف دادستانی به آنجا می‌ریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا می‌کنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحه‌ها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمی‌گردد و می‌بیند خانه را تفتیش و تخلیه کرده‌اند. خانمش هم بسیار از نحوه برخورد آنها ناراحت‌ بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمدآقا کرده و این وضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارد دسیسه‌ای برایش چیده می‌شود. بلند می‌شود و به دادستانی می‌رود که ببیند چه خبر شده. وقتی به اوین می‌رسد، لاجوردی می‌گوید آقاوحید کلاه سر ما گذاشته. آقای لاهوتی می‌بیند که ضربان قلبش فوق‌العاده بالا رفته و قرصش هم همراهش نیست. با ماشین دادستانی به خانه برمی‌گردد و قرصش را برمی‌دارد و برمی‌گردد اوین و سراغ وحید را می‌گیرد. به او می‌گویند وحید بعد از یکی دو ساعت گفتگو،‌ می‌گوید که با چند تن از دوستانش قرار دارد و محل آن هم بالای ساختمان القانیان در خیابان اسلامبول است. بچه‌های دادستانی به اتفاق وحید به آن جا می‌روند و وحید خودش را از آن بالا پرت می‌کند پایین! آقای لاهوتی با شنیدن این حرف سکته می‌کند و تا او را به درمانگاه ‌برسانند، فوت می‌کند. به احمدآقا خبر می‌رسد که آقای لاهوتی بازداشت شده و او به آقای هاشمی زنگ می‌زند. نمی‌توانند لاجوردی را پیدا کنند و با دادستان تماس می‌گیرند که به آقای لاهوتی بی‌احترامی نشود و زود ایشان را آزاد کنید و اگر کاری با ایشان دارید، در منزلشان با ایشان صحبت کنید. آقای هاشمی تماس می‌گیرد و متوجه می‌شود که آقای لاهوتی فوت کرده است. [کشته شدن لاهوتی] مطلبی است که بعدها بچه‌های مرحوم لاهوتی گفتند. البته حرف بچه‌های او که همگی وابسته به مجاهدین خلق بودند، با شیوه‌های خاصی که این افراد دارند، نمی‌تواند ملاک قرار بگیرد.»

انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، که حسن لاهوتی با آن و بخصوص با شهید بهشتی بسیار اختلاف داشت و حتی با اینکه کاندیدای حزب جمهوری اسلامی دکتر حسن حبیبی بود، او از بنیصدر حمایت و به نفع او سخنرانی میکرد، توسط منافقینی طراحی و اجرا شد که خانواده لاهوتی از آنها بیدریغ حمایت میکردند. در جریان انفجار دفتر نخستوزیری و شهادت رجایی و باهنر نیز کسانی دستاندرکار بودند که روابط گرمی با خانوادههای مذکور داشتند (کشمیری از دوستان و افراد مورد وثوق بهزاد نبوی و عطریانفر و سازگارا بود). 

هنوز هم میتوان رگههای کلفت قدرتطلبی و خودخواهی را در اظهارات برخی افراد دید. هنوز هم بوی مشمئزکننده التقاط کسانی که در برابر احکام قرآن میایستند و شعارهای فمینیستی و لیبرالیستی و ضداسلامی سر میدهند، مشام انسانهای مؤمن و آزادیخواه را میآزارد. اینان با بستن چشمهای خود بر حقایق، به تاخت و تاز در میدان رؤیاهای دور و دراز خود میپردازند و برای گریز از انزوا و طرد از جامعه، تن به هر فریب و نیرنگی میدهند. بیدلیل نیست که یکی مورد تحسین و تجلیل بیوه شاه قرار میگیرد یا دیگری در پانسیونهای اروپا و آمریکا هر از گاهی به نظامی برخاسته از خون هزاران شهید توهین میکند. هیچ یک از این «مسخشدگان» که دل برای ملت ایران میسوزانند، نمیگوید که با کدام تخصص و با کدام ویژگی توانسته ثروتهای افسانهای بیندوزد و به چه واسطه و دلیلی این همه مورد توجه دشمنان اسلام و ایران و انقلاب واقع شده است؟ چیزی شبیه آن کینهای که فجایعی مانند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری را باعث شد، امروز هم به دنبال ماجراجویی است. اما همان گونه که در اوج مشکلات و جنگ و خیانت، کشتار شخصیتهای برجسته جمهوری اسلامی نتوانست خواب دشمنان را تعبیر کند، امروز که نظام به مراتب مقتدرتر از قبل است نیز مکر دشمنان به آنان باز خواهد گشت. اینکه به تاریخ باید رجوع کرد و آن را خواند درست است، اما مهمتر این است که تاریخ را درست باید خواند...